85 - خوابه دوست داشتنی
دیروز قرار بود برنامه پشت صحنه رو ضبط کنم یهو برنامه شروع شد یادم افتاد ...
فلشه منم وقتی به دستگاه وصلش میکنم یه نیم ساعتی باید طاقت بیارم تا درست جا بیافته
وقتی میخواین فلش بخرین به زیباییش نگاه نکنید مثله من درگیر میشین
دیگه نتونستم ضبط کنم ... الان با صبرو حوصله فلشمو وصل کردم که تکرارشو ضبط کنم
لحظه های خنده داره با نمک زیاد داشت فقط منتظرم دوباره ببینم ...
ولی برسیم به خوابم
بچه ها من یه نفر توزندگیمو از پنجم دبستان دیدم .. از من کوچیک تره یک سال
برام عجیبه چرا کودکیهاشو ندیدم ..یعنی هر چی فکر میکنم که شاید بچگیهاشو دیدم یا نه اصلا
هیچی به ذهنم نمیاد ..
اسمشو میذارم * سیب *
خیلی وقت پیش با خودم فکر میکردم اگر یه بار دیگه بچه بشم حتما میرم دره خونشون و بچگی
هاشو میبینم ..
... دیشب خواب دیدم
دیدم دوباره بچه شدم .. مامان بابام جوون تر شدن ...
رفته بودیم خونه خالم .. اونم جوون شده بود
بچه هاش دیگه بزرگ نبودن بچه شده بودن
مامان بزرگم جوون شده بود ..بابابزرگم زنده بود
از پنجره بیرونو گاه کردم
دیدم همه چی کوچه ها ساختمونا شده مثله قدیم
وای نمیدونین چه حسی داشتمو دارم
بعد پسر داییم اومد .. 3سال از من کوچیک تره .. تصمیم گرفتم با اون برم بچگیهای سیب رو ببینم
ولی بهش هیچی نگفتم ..
اره راه افتادیم ولی دیدم خبری نیست
بعد گفتم نه نه ..قدیم خونشون اینجا نبوده یه جا دیگه بوده
بین راه پسر داییم رفت
خودم تنها بودم
توراه
یهو سیب رو دیدم
ولی
ولی
بزرگ بود مثله الانش : O
به دستای خودم نگاه کردم دیدم بزرگ شدم
اطرافمو نگاه کردم دیدم مثله الان شده
اشک تو چشام جمع شد
من نتونستم بچگیهاشو ببینم
هی میگفتم اخه خدا چرا .. چرا یه کم زمانشو بیشتر نکردی ..چرا من دیر رسیدم
با گریه رفتم سمت خونه ..
از خواب که بیدار شدم حسه عجیبی داشتم
هنوز داشتم میگفتم خدایا اخه چرا ؟!
......
نمیدونم تعبیره خوابم چیه ولی ایشاا.. که خیره ... اخه میگن خواب میبینید برای کسی تعریف نکنید
ولی این یکی رو واقعا نمیتونستم نگم : |
خوابمو دوست داشتم ..ولیــ ایکاشـ بچگی هاشو میدیدیم .... ایکاشـ
فعلا