92- زخمی که قلبم برداشت
قرار بود پنج شنبه19/بهمن : بریم مامان بزرگمو ببینم ..شاید برای اخرین بار
ولی چهارشنبه 18 بهمن ساعت حدودا یازدهو نیم ظهر بود که داداشم اس داد
ابجی وسایلو لباساتو جمع کن امروز راه می افتیم
همون موقع دوزاریم افتاد چی شده ...
انگار مات و مبهوت شده بودم .. یه قطره اشک از چشام هم نریخت تا رسیدیم به خونه مامان بزرگم
یهو بغضم ترکید .. گریه کردمو رفتم سمت خونشون
خیلی حالو روزه بدیه
چند تا از فامیل اونجا بودن
مامانمو که دیدم صدام بلند تر شد ..بغلش کردمو گریه کردم .. زانو هام سست شده بود
اشکام تمومی نداشت هنوزم نداره
یه کم که اروم تر شدم با داداشم رفتیم امامزده .. تا قبرشو دیدم باز گریه ام گرفت
رفتم تو امامزده یه کم قران خوندمو برگشتیم خونه
زخمی که قلبم برداشته هیچ وقت خوب نمیشه !
تا ابد این داغ نه از ذهنم از دلم پاک نمیشه !

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۱۱/۲۳ ساعت 12:55 توسط ˙·٠ я u b y ٠·˙
|