30 اسفند یه حالی داشتم .. یه جورایی ناراجت بودم

روزای تولدم هم همینطوری ام .. 

برنامه های تلوزیون هم  اصلا شاد نبود فقط بعده تحویل سال برنامه دو نیمه سیب از گروه رستاک دعوت

 کردن یه کم شاد شدم .. 


روز اول فروردین رفتیم خونه مامان بزرگم که * نو عید *  بود ..  واقعا خسته شده بودم

زن داییم که کار نمیکرد ..عروسشم کار نمیکرد .. دختر داییم هم نشسته بود و هرزگاهی کمک میکرد

فقط من پذیرایی میکردم .. البته هیچ اشکالی نداره چون بخاطره مامان بزرگه خوبم بود

دیگه تموم شد دیگه فکر نکنم فامیل اینطوری دور هم جمع بشن

دیگه چند روز اونجا بودیم و خونه چند تا از فامیل سر زدیم 

فامیل های دورمون خیلی خوبن دوسشون دارم : )


ایشاا.. فردا هم میریم یکی از شهرای شمالی تا 13دهم


حالا برسیم به تلویزیون : فقط گه گداری کلاه قرمزی رو میبینم با پایتخت

آب پریا رو هم دیشب برای اولین بار یه نگاه انداختم .. امسال بدترین سریال هارو تلویزیون داره و

کمترین میزان رضایت !


بازم چند روزی نیستم .. درسو و دانشگاه هم بِن  کُل فراموش شده  : )))

خداحافظ