سلام ... 

امروز خیلی استرس داشتم .. نمیدونم چرا اینطوری شده بودم ..تا به حال همچین حسی 

نداشتم برای اومدنه : خواستگار

اولین خواستگارم 18 سالم بود اومد ..چند تا دیگه هم تو همون سال یعنی ساله 90 اومدن

ولی تصمیم گرفتیم هر کسی رو اجازه ندیم بیان خواستگاری

سال 91 کلی خواستگارو تلفنی رد کردیم خیلی زیاد ..

تا رسیدیم به امروز

..نمیدونم ساله 90 شاید خیلی کوچولو بودم  که استرس نداشتم یه ماجرای خنده دارم برای دو تا از خواستگاریهام در حین رخ دادن بود که بعدا تعریف میکنم

امروز قلبم داشت میومد تو دهنم .. هنوزم یه حسه عجیب دارم

خیلی لحظات سختیه خیلیییی... وای خدایا تا وقتی بچه ایم دوست داریم بزرگ بشیم

وقتی بزرگ میشیم دوست داریم بچه بشیم ..

نمیدونم فکر کنم بیشترتون از من سنتون کمتر باشه یا هم سن ..شاید همچین لحظاتی رو تجربه نکرده 

باشین

ولی واقعا امروز / امروز / وای خدا امروز  : |

بچه ها اول برای خوشبختی کل جوونای دنیا  بعد کله جوونای ایران ..بعد خودتون /بعد اخرش برای منم دعا 

کنین ..دعا کنین یادتون نره ..باشه ؟؟؟؟

همیشه قبل از دعاهاتون سه تا صلوات بفرستین .. دعاتونو که کردین بعدش دوباره سه تا صلوات بفرستین ..


قلبم تند تند میزد ... تموم حسم میرفت سمته قلبم که تند تند میزد ..اگر قلبم کفه دستم بود شاید از دستم میافتاد


از این چیزا بگذریم ..اینکه الان باید فکر کنم .. باید جواب بدم ..باید یه تصمیم بگیرم.تصمیمی که  برای ایندمه..

واقعا خیلی سخته 

بعد اینکه من بین یه دوراهی خیلی بزرگ تو زندگیم موندم ..یه دوراهی عجیب خیلی عجیب شاید بعدا براتون تعریف کنم ولی الان بازم دعام کنین 

خدایا به همه جوونا کمک کن به همه ی همه/ 

به منه احساسیه عاطفیه زود رنجه دل نازک هم کمک کن