تو بیوی کلای هاوسم ، آیدی اینستامو زده بودم .

که تو بیوی اینستا هم آیدی کانال تلگرامم بود .

و در ادامه  ، توی کانالم هم آیدی تلگرامم بود 😂

جونم براتون بگه 🤔

چند روز پیش دیدم یک نفر تو تلگرام بهم پیام داده .

و میگه از شما خوشم اومده و فلان و بیسار .

و دقیقا همین مسیری که این بالا نوشتمو سپری کرده بود تا بتونه پیام بده 😅🤭

رفتم صفحه کلاب هاوسش دیدم خیلی فالو و فالوئینگ خاصی نداره .

رفتم اینستا ببینم پیجش چه جوریه ، ریکوئست داده بود .

دیدم پیجش هم صفر فالوئر داره و کلا خودشم چهار نفرو فالو کرده  .

حقیقتش اعتماد تو فضای مجازی خیلی سخته اونم مخصوصا وقتی ، اینطوری میبینی همه چیز طرف فیکه .

گفتم بذار سریع ردش نکنم و یک فرصت بدم صحبت کنه ضرر که نداره .

گفتم دقیقا چه مشخصه ای دیدید از من که خوشتون اومده ؟

گفت اول تو رومی که ظریف صحبت میکرده منو دیده و براش جالب شده یک دختری به سیاست هم علاقه داره ،

رو کلاب هاوسم من یک از عکس از خودم دارم که محوه خیلی واضح نیست ، جذب عکسم شده و بعد اومده تو کانالم و مطالبو دیده و خوشش اومده .

برگشت گفت لطفا عکستونو بفرستید .

منم که کَهیر میزنم یکی بهم بگه عکستو بفرست خیلی بدم میاد .

خودشم عکس هاشو فرستاد .

منم گفتم الزامی نمیبینم عکسمو بفرستم به دلایل فراوان . 

بعد گفت پس همدیگه رو ببینیم . حتی شده پنج دقیقه .

گفتم من هنوز شما رو نمیشناسم چیز خاصی ازتون نمیدونم واقعا فکر میکنید اینقدر بچه ام که با یک صحبت بلند بشم برم قرار بذارم  ؟؟؟

خلاصه کنم .

صحبت زیادی نکردیم . مجدد فرداش اومد پرسید همو ببینیم ؟؟؟

اصرار زیادش برای دیدن عجیب بود .

نه حرف خاصی زده بودیم نه شماره ای از هم داشتیم نه اتفاق خاصی افتاده بود که بخوام ببینمش .

باز گفتم نه . الانم مثل قبل چیزی تغییر نکرده ، خیلی چیزهارو راجع بهتون نمیدونم . خیلی هم جدی گفتم من خیلی چارچوب دارم برای خودم و اهل دوستی نیستم به هیچ وجه . 

فقط آشنایی برای ازدواج رو تا الان داشتم اونم با اطلاع خانواده ها بوده .

گفت خب چیزهایی که میخواید بدونید بپرسید تا بگم .

چند تارو پرسیدم گفت اینارو حضوری میگم 😐

یهو برگشت گفت دلم برات تنگ شده میشه عکستونو بفرستید 😅

کاملا جدی باهاش برخورد کردم و گفتم عین این می مونه یک غریبه از مادرتون درخواست عکس کنه و خداحافظی کردم اونم گفت مثل حیوون باهام برخورد میکنی و مثلا بهش برخورد و خداحافظ خداحافظ .

رفتم تو کلاب و اینستا بلاکش کردم .

فکر کنم دو روز گذشت باز اومد پیام داد و سلام و احوال پرسی 😅

و باز گفت همو ببینیم اگر از من خوشتون نیومد هر چی شما بگی و فلان و بیسار .

واقعا اصلا دلم راضی نبود ببینمش هی داشتم فکر میکردم . گفتم باشه ببینیم همو 😂

کلی خوشحال شد و گفت خب کجا همو ببینیم ؟

گفتم حالا یک جایی رو مشخص میکنیم .

گفت با ماشین میام دنبالتون تو ماشین بشینیم 😐

گفتم اصلا . خودم میام خودم برمیگردم .

گفت آخه تو ماشین آدم راحته و دید نداره و راحت حرف میزنه .

گفتم مگه میخواید چیکار کنید که دید نداشته باشه ؟😂

باز ناراحت شد و هی گفت چی فکر کردید در مورد من .

اصلا مشکوک بودم به این فرد .

یکی از تکنیک هایی که میشه طرفتو خوب بشناسی و ببینی هدفش چیه ، اینه که فضا رو آروم کنی و بذاری راحت حرفشو بزنه و اعتمادش جلب بشه .

گفت بذارید من حرف دلمو بزنم و راحت باشم .

گفتم باشه . کلی ابراز محبت کرد و وقتی بهتون پیام میدم دستام میلرزه و این چرت و پرت ها ‌.

گفتم من ۲۷ سالمه . شاید اینارو به یک نوجوون بگید دلش بلرزه نه من .

آقا یهو تو ذهنم یک جرقه زد ، بهش گفتم من گفتم میام ببینمتون دیگه درسته ؟ به شرطی میام که شماره تلفن خونتون با عکس از صفحه اول و دوم شناسنامه اتونو برام بفرستید 😂

صفحه اولو برای این میخواستم که ببینم اسم و فامیل و سنشو درست گفته یا نه و صفحه دوم هم که برای ثبت ازدواجه 😂

یهو شاکی شد گفت پلیسی ؟ 😂

گفتم همینیه که هست . اگر اینارو بفرستید میام .

اصلا کد ملیتون هم محو کنید مشخص نباشه 😂

باز دور برداشت و عصبانی شد 😂

گفت خوبه بگم شما هم شماره خونتونو بفرست با ادرس با شناسنامه 😂

گفتم من دخترم شرایطم فرق داره ، احمق و خنگ نیستم هر کسی از راه برسه برم ببینمش .

در ضمن اگر محترمانه میگفتید قصدتون ازدواجه بله شماره خونه امونو میدادم که مادرتون تماس بگیره .

دیگه دیدم هی داره ورقو الکی برمیگردونه منم گفتم ببخشید من دیگه بلاکتون میکنم .

گفت حلالتون نمیکنم و نمیگذرم ازتون که قضاوتم کردید و دلمو شکستید .

گفتم اگر واقعا شیشه خورده ای تو کارتون نبود اینارو میفرستادید . حالا که هی بازی در میاورید پس کاسه ای زیر نیم کاسه هست .

بلاک بای 😂

داشت تایپ میکرد که تو نطفه خفه اش کردم و با سربلندی اومدم بیرون 😂😂😂😂

این بود داستان بی نمک یا بانمکی که دوست داشتم بنویسمش .

تا پلیس بازی های بعدی بدرود 😅