شما که غریبه نیستید ، این روزها دچار تردید شدم !

چند روز پشت سر هم بهم پیشنهاد دوستی شد از جانب پسرهایی که به ظاهر هیئتی و مذهبی هستن !

و رد کردم ، چون بنظرم کلا وقتی قرار باشه یک دوستی منجر به گناه باشه و آخرشم قهر و دعوا و کات کردن ، هیچ فایده ای نداره ....

سختیش این بود که یکیشونو از لحاظ ظاهری خوشم اومد ، حالا ویژگی های دیگه اشو که نمیشناختم . جزو اون دسته آدم هایی بود که به دلم نشست .

اول این که خوشم نمیاد یکی با ظاهر مذهب و هیئت اینطوری اصلا محرم و نامحرم براش مهم نیست و عملا میگه باید تجربه ج ن س ی داشته باشه .

دوم این که اصلا دلم نمیخواد خودمو بازیچه کنم و دوست ندارم آبروی چادرو ببرم .

و مورد سوم تردیدی که گفتم ، گفتم نکنه این منم که دارم اشتباه میکنم ، شاید باید مثل همه که دوست میشن چند سال و چنین تجربه هایی هم میکنن ، آخرش یا به ازدواج ختم میشه یا نمیشه ، شاید باید منم اینطوری باشم .

نمیدونم چقدر حرف هام روشنه یا نه ، اما از روی تنهایی آدم ممکنه تصمیم های خطرناک بگیره .

من یکی از موردها رو که بالاتر گفتم ، واقعا دلم گرفت میخواستم ردش کنم ، گفتم نکنه این یک فرصته و از خودم دریغ میکنم ، واقعا دلم میخواست بارها ببینمش بارها باهاش برم بیرون بارها تلفنی حرف بزنیم ، دوستش داشته باشم ، دوستم داشته باشه .

اما آخرش بهش گفتم نه ....

وقتی گفتم نه انگار قلبمو زیر پام له کردم رفتم .

عقایدم اجازه نمیده خیلی کارها رو بکنم ، نکنه زیادی دارم سخت میگیرم ؟ نکنه این خودِ منم که باعث تنهاییم هستم ؟ و کلی سوال دیگه .....