198_ باز این چه شورش است
من جزو افرادی هستم که درصد زیادی از کودکیمو واضح به یاد دارم .
حتی این که چه زمانی به چی فکر میکردم .
مثلا یادمه کوچولو بودم و انتهای دسته زنجیر زنی منم زنجیر میزدم و به خودم میگفتم خوبه حالا موهام کوتاهه و کَسی فکر نمیکنه من دخترم .
و میگفتم بزرگ بشم دیگه نمیتونم زنجیر بزنم .
حالا میگم آخه فسقلی تو اصلا موهاتم اگر بلند بود کَسی چیزی نمیتونست بهت بگه با یک وجب قد و بالا 😁
یادش بخیر تو محرم تعزیه میرفتیم ، بچه ها از شیر خدا میترسیدن ولی من هیچ وقت نترسیدم ...
بوی اسفند دودی که مامان بزرگم برای دسته درست میکرد یادمه ...
روضه ها و هیئت هایی که با مامانم میرفتم ...
نذری ها .. شام غریبان .. شمع روشن کردن ها ..
این شعره هست میگه : من از کودکی عاشقت بوده ام ، قبولم نما گرچه آلوده ام .
یا این یکی : رفاقت ما با هم به روزهای بچگیم برمیگرده ، برا رفیقش همه کاری کرده ، همون که مَرده ..
اینا میاد تو ذهنم و میگم یا امام حسین من که از بچگی با شما بزرگ شدم ، یعنی اینقدر بَدَم که نباید حاجت هامو بگیرم ؟ بعد یاد مصیبت عاشورا و سختی های بعد از واقعه عاشورا میفتم و خجالت میکشم چرا خواسته های دنیایی دارم .
اصلا دیگه مردد میشم که چیزی بخوام یا نخوام 😄
این روز ها و شب های محرم فکر کنم برای فرج بیشتر دعا کنیم بهتر باشه ، و برای همدیگه دعا کنیم .
مراقب سلامتیتون هم باشید تو این شرایط کرونایی .
نمیدونم چند سال عمر میکنم ولی حتما یک روزی تو هفتاد سالگی میشینم میگم من دوران جوانیمو خیلی واضح یادمه و در مورد این پست وبلاگم و حالمو و کرونا صحبت میکنم 😁
در پناه خدا باشید ...
السلام علیک یا اباعبدالله ...
دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۰
۷ محرم ۱۴۴۳