از اون جایی که همیشه نوشتن آرومم میکنه . مینویسم .

گاهی وقت ها دردهای آدم عین آتیش زیر خاکستره ، از درون دلتو داره میسوزونه و نمود خارجی نداره .

اما یهویی زبانه میکشه و کل وجودتو میسوزونه .

دو ساعت ، نه ، سه ساعته حالم خیلی بد بود ، قلبم تند تند میزد ، به سختی نفس میکشیدم ، هی سعی کردم نفس عمیق بکشم ولی با هر نفس عمیق ، یکی از غم هام یادم اومد و عین پُتک میخورد تو سرم .

سعی کردم حالمو مدیریت کنم . گفتم نه . نباید اینطوری جلو بری .

یک لحظه رفتم واتس اپو چک کنم ، چشمم افتاد به عکس پروفایلم که مال نوزادیمه . یهو بغضم ترکید . خیره شدم به چشم هاش ، گفتم اون لحظه به چی فکر میکردی ؟ فکرشو میکردی آینده چه خواب هایی دیده برات ؟ حس کردم تمام دنیای اطرافم پر از نا امیدی و نیروهای منفیه .

یهو به خودم اومدم دیدم زار زار گریه میکنم . چیشد که اینطوری شد ؟ نمیدونم یک روز معمولی داشتم . اتفاق یا هیجان خاصی نداشتم . فقط آتیش های زیر خاکستر همیشه زیر خاکستر نمی مونن.

گاهی وقت ها خودی نشون میدن تا یادت نره جهانِ وجودت، پر از اضطرابه. الانم خوبم فقط سرم درد میکنه ‌.

مراقب خودتون باشید .