۲۰۹ _ محرم شده...
اگر یادتون باشه چند تا پست قبلی نوشته بودم عتبات دانشجویی اسمم در اومد.
ولی در مورد رفتنم فرصت نشدن پست بنویسم.
تو همون ماه اسفند ۱۴۰۰ رفتم کربلا.
راستشو بخواید با هزار امید و آرزو با دلی پر درد رفتم. میگن زیر قبه امام حسین دعاها مستجاب میشه، رفتم کلی دعا کردم، گریه کردم، ضجه زدم.
حاجتامونو خواستم.
هر زیارت برای هر امامی رفتم بهشون میگفتم خانوادم منو به یک امیدی فرستادن این جا .
حداقل جلوی خانوادم شرمندم نکنید منو دست پر برگردونید. 😔 به جز شما امید دیگه ای ندارم، نا امیدم نکنید ... وقتی یک آدم از همه چی میبُره و فقط،نور امیدش شمایید، بهش نگاه کنید...
اگر شما نگاهم نکنید دیگه چه امیدی داشته باشم.
خلاصه کلی حرف میزدم.
وقتی برگشتم تا الان حاجتی نگرفتم هنوز
۵ ماه گذشته.
من حاجتامو زود میخواستم دیگه خیلی صبوری کردم.
و کم کم به این نتیجه رسیدم منو نمیبینن.
به حال خودم رهام کردن.
حس قهر دارم.
همچین قهرم سنگینم.
محرم شده حس خاصی ندارم.
کرختم.
من آدم بدی نبودم دیگه چه جوری باید حاجت میخواستم که نخواستم ؟
مریض رو به موت و لا علاجو شفا میدن، گره های سنگینو باز میکنن.
معجزه میکنن برای مردم، مشکلات ما چیزی نیست در برابر اونا.
ولی ... دلم گرفته راستش از تک تک امامایی که عراق رفتم مخصوصا امام حسین