36 - یک روزه یک ruby دانشجو
امروز7مرداد 1391
ساعت 7:55 رسیدم دانشگاه ..رفتم تو حیاط دوستم رو صندلی نشسته بود
8:15 رفتیم سر کلاس
8:20 استاد اومد .. گفت میخوام درس بپرسم .. بچه ها گفتن یه کم وقت بده بخونیم
منم که اصلا حال نداشتم شروع کردم به خوندن . فقط هم یک سوالو خوندم .افکارم پراکنده بود
8:30 استاد تو چشای من نگاه کردو گفت شما جواب بده
وای چه حالی کردم همون سوالی رو که خونده بودم پرسید
8:42 استاد در حال درس دادن . آخی خطش خوبه وقتی رو تخته مینویسه .معمولا استاد ها بد خط مینویسن
8:54 وای من عاشق دوران هخامنشی ام
9:13 یکی از بچه ها : استاد اهنگ جدید شادمهرو شنیدین ؟ استاد : نه برام بلوتوث کن : ))
9:24 خوابم میاد دیشب تا حدود ساعت چهارونیم بیدار بودم
10:00 آنتراکت تا 10:30
10:35 یکی از بچه ها اهنگ شادمهرو گذاشته من گوش نکردم درست یادم نیست چی بود ..باور نمیکنم ولی ..!! یه همچین چیزاهایی
10:36استاد درس میده دارم
11:12 وای خدای من ..من این صحنه رو قبلا دیدم

11:45 پایان کلاس
.....
بچه ها اینارو دقیقا سره کلاس مینوشتم و ساعتش دقیقا همینا بود ..
این عکسم همون لحظه که دیدم قبلن این صحنه هرو دیدم عکس گرفتم
بعضی وقت ها کارای عجیب میکنم اینم یه نمونش بود : ))
تازه صدای استاد رو هم ضبط کرد م میخواستم بذارم ولی خستم : |
ساعته بعدش هم تا 4 کلاس داشتیم: )
......
پ .ن : منظورم از بچه ها شماهایین
.. مخطبای وبلاگم . نه همکلاسی هام 
اونا که ادرس اینجارو ندارن

+ بعضی وقت ها هم میشه . با . خاطره ها زندگی کرد : من مات تصویر توام