65 - داستان لیلی و مجنون
چند روز پیش استاد ادبیاتمون برامون تعریف کرد
بعدش شعری رو که تو کتابمون بود خوند
برای شما هم مینویسم :
دو تا قبیله بودن ..قبیله بنی اسد که افرادی درشت هیکل و سیاه چهره بودن ( قبیله لیلی )
و قبیله بنی عامر که افرادی خوش چهره و خوش قدوبالا بودن ..رئیس قبیله پدره *قیس *
یا همون مجنونه خودمون بود
لیلی و قِیس تو یه مکتب خونه درس میخوندن .. که کم کم عاشق و دلباخته هم دیگه میشن
شدت عشقه مجنون به لیلی انقدر زیاد بود که دیگه به ظاهر و لباس خودش هیچ اهمیتی نمیداد
که به مجنون یعنی دیوانه بین مردم معروف شد
مدتی میگذره که که خونواده مجنون تصمیم میگیرن به خواستگاری لیلی برن
اما پدره لیلی به خاطره اینکه مجنون سر و وضع درستو حسابی نداشت و به دیوانه معروف بود
جواب رد داد
این اتفاق باعث شد حالو روز مجنون خیلی بد تر بشه و سر به کوه و بیابون بذاره ![]()
یک روز به طور اتفاقی تاجری از اونجا عبور میکنه و فرده ژنده پوش رو میبینه
بالاخره با هم صحبت میکنن و از داستان مجنون باخبر میشه
تاجر به اون میگه نگران نباش .. من تورو به معشوقت میرسونم
تصمیم میگیره لشگر کشی کنه و به زور متوسل میشه
مجنون میگه فقط به خونواده لیلی اسیب نرسه
اون تاجر میگه من به خاطر تو دارم این کارو میکنم
ولی بالاخره از این کار منصرفشون میکنه
بعده مدتی یکی از افراد پول دار و سرشناس از لیلی خوشش میاد و به خواستگاریش میره
پدره لیلی هم با کمال میل قبول میکنه
و لیلی ازدواج میکنه .. اما اون خیلی زود بیماری سختی میگیره و از دنیا میره
وقتی اونو دفن میکنن .. هر روز از صبح تاشب مجنون کنار قبر لیلی مینشسته
چند روز متوجه میشن از مجنون خبری نیست . که با خودشون میگن خب حتما باز به مزار لیلی رفته
و از دور میبینن اره خب کنار قبر لیلی نشسته
اما یک روز میرن نزدیک تر که متوجه میشن مجنون در حالت نشسته مرده بوده 
انگشت کش سخن سرایان _________ این قصه چنین برد به پایان
کان سوخته خرمن زمانه _________ شد خرمنی از سرشک دانه
دستاس فلک شکست خردش _________ چون خرد شکست باز بردش
زان حل که بود زارتر گشت _________ بی زورتر و نزارتر گشت
جانی ز قدم رسیده تا لب _________روزی به ستم رسیده تا شب
نالنده ز روی دردناکی _________ آمد سوی ان عروس خاکی
بیتی دو سه زار زار بر خواند _________ اشکی دو سه تلخ تلخ بفشاند
برداشت به سوی اسمان دست_________ انگشت گشاد دیده بر بست
کای خاق هر چه افریدی _________ سوگند به هر چه برگزیدی
کز محنت خویش وارهانم _________در حضرت یار خود رسانم
این گفت و نهاد بر زمین سر _________وان تربت را گرفتت در بر
چون تربت دوست در براورد _________ای دوست بگفت و جان براورد
او نیز گذشت زین گذرگاه _________ وان کیست که نگذرد در این راه
مجنون ز جهان چو رخت بر بست _________ از سرزنش جهانیان رست
افتاده بماند هم در ان حال _________ یک مه و شنیده ام که یک سال
از بیم درندگان چپ و راست _________ امد شد خلق جمله برخاست
نظارگی که دیدی از دور _________ شوریدن ان ددان چو زنبور
پنداشتی آن غریب خسته _________ آنجاست به رسم خود نشسته
در هیئت او زهر نشانی _________ نامانده به جا جز استخوانی : (
زان گرگ سگان استخوان خوار _________ کس را نه به استخوان او کار
چندان که ددان بدند بر جای _________ ننهاد در ان حرم کسی پای
شد سال گذشته و آن دد و دام _________ اواره شدند کام و ناکام
دوران چو طلسم گنج بر بود _________ وز قفل خزانه بند فرسود
گستاخ روان آن گذرگاه _________ کردند درون آن حرم راه
دیدند فتاده مهربانی _________مغزش شده مانده استخوانی : (
چون محرم دیده ساختندش _________ از راه وفا شناختندش
آواره روانه شد به هر بوم _________ شد در عرب این فسانه معلوم
خویشان و گزدیگان و پاکان _________ جمع امده جمله دردناکان
رفتند در او نظاره کردند _________دل خسته و جامه پاره کردند
در گریه شدند سوگواران _________کردند برو سرشک باران
شستند به آب دیده پاکش _________ دادن ز خاک هم به خاکش
پهلو گه دخمه را گشادند _________ در پهلوی لیلیش نهادند
خفتند به ناز تا قیامت _________ برخاست ز راهشان ملامت
یا رب چو به احتراز و پاکی _________ رفتند ز عالم آن دو خاکی
آسایش و لطف یارشان کن _________ و آمرزش خود نثارشان کن
ما هم نزییم جاودانی _________ نوبت چو به مارسد تو دانی
نظامی گنجوی
+ الان قبرشون توی سوریه اس
+ اگر شعرو خونده باشین هم متوجه میشین که کناره قبره لیلی رو باز میکنن و مجنون رو اونجا
دفن میکنن
+ لیلی اصلا خوشگل نبوده .. اگر مجنون میخواست عاشق خوشگلی لیلی بشه هیچوقت
مجنون نمیشد