خیلی وقت بود دوست داشتم داستان لیلی و مجنون رو کامل بدونم

چند روز پیش استاد ادبیاتمون برامون تعریف کرد

بعدش شعری رو که تو کتابمون بود خوند 


برای شما هم مینویسم : 

دو تا قبیله بودن ..قبیله بنی اسد که افرادی درشت هیکل و سیاه چهره بودن ( قبیله لیلی )

و قبیله بنی عامر که افرادی خوش چهره و خوش قدوبالا بودن ..رئیس قبیله پدره  *قیس * 

یا همون  مجنونه خودمون بود

لیلی و قِیس تو یه مکتب خونه درس میخوندن .. که کم کم عاشق و دلباخته هم دیگه میشن

شدت عشقه مجنون به لیلی انقدر زیاد بود که دیگه به ظاهر و لباس خودش هیچ اهمیتی نمیداد

که به مجنون یعنی دیوانه بین مردم معروف شد

مدتی میگذره که که خونواده مجنون تصمیم میگیرن به خواستگاری لیلی برن

اما پدره لیلی به خاطره اینکه مجنون سر و وضع درستو حسابی نداشت و به دیوانه معروف بود

جواب رد داد

این اتفاق باعث شد حالو روز مجنون خیلی بد تر بشه و سر به کوه و بیابون بذاره http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_sad.gif

یک روز به طور اتفاقی تاجری از اونجا عبور میکنه و فرده ژنده پوش رو میبینه

بالاخره با هم صحبت میکنن و از داستان مجنون باخبر میشه

تاجر به اون میگه نگران نباش .. من تورو به معشوقت میرسونم

تصمیم میگیره لشگر کشی کنه و به زور متوسل میشه

مجنون میگه فقط به خونواده لیلی اسیب نرسه 

اون تاجر میگه من به خاطر تو دارم این کارو میکنم 

ولی  بالاخره  از این کار منصرفشون میکنه

بعده مدتی یکی از افراد پول دار و سرشناس از لیلی خوشش میاد و به خواستگاریش میره

پدره لیلی هم با کمال میل قبول  میکنه

و لیلی ازدواج میکنه .. اما اون خیلی زود  بیماری سختی میگیره و از دنیا میره 

وقتی اونو دفن میکنن .. هر روز از صبح تاشب مجنون کنار قبر لیلی مینشسته

چند روز متوجه میشن از مجنون خبری نیست . که با خودشون میگن خب حتما باز به مزار لیلی رفته

و از دور میبینن اره خب کنار قبر لیلی نشسته

اما یک روز میرن نزدیک تر که متوجه میشن مجنون در حالت نشسته مرده بوده 

انگشت کش سخن سرایان _________ این قصه چنین برد به پایان

کان سوخته خرمن زمانه _________ شد خرمنی از سرشک دانه

دستاس فلک شکست خردش _________ چون خرد شکست باز بردش

زان حل که بود زارتر گشت _________ بی زورتر و نزارتر گشت

جانی ز قدم رسیده تا لب _________روزی به ستم رسیده تا شب

نالنده ز روی دردناکی _________ آمد سوی ان عروس خاکی

بیتی دو سه زار زار بر خواند _________ اشکی دو سه تلخ تلخ بفشاند

برداشت به سوی اسمان دست_________ انگشت گشاد دیده بر بست

کای خاق هر چه افریدی _________ سوگند به هر چه برگزیدی

کز محنت خویش وارهانم _________در حضرت یار خود رسانم

این گفت و نهاد بر زمین سر _________وان تربت را گرفتت در بر

چون تربت دوست در براورد _________ای دوست بگفت و جان براورد

او نیز گذشت زین گذرگاه  _________ وان کیست که نگذرد در این راه

مجنون ز جهان چو رخت بر بست  _________ از سرزنش جهانیان رست 

افتاده بماند هم در ان حال  _________ یک مه و شنیده ام که یک سال

از بیم درندگان چپ و راست  _________ امد شد خلق جمله برخاست

نظارگی که دیدی از دور  _________ شوریدن ان ددان چو زنبور

پنداشتی آن غریب خسته  _________ آنجاست به رسم خود نشسته

در هیئت او زهر نشانی  _________ نامانده به جا جز استخوانی  : (

زان گرگ سگان استخوان خوار  _________ کس را نه به استخوان او کار

چندان که ددان بدند بر جای  _________ ننهاد در ان حرم کسی پای

شد سال گذشته و آن دد و دام  _________ اواره شدند کام و ناکام

دوران چو طلسم گنج بر بود  _________ وز قفل خزانه بند فرسود

گستاخ روان آن گذرگاه  _________  کردند درون آن حرم راه

دیدند فتاده مهربانی  _________مغزش شده مانده استخوانی  : (

چون محرم دیده ساختندش  _________ از راه وفا شناختندش

آواره روانه شد به هر بوم   _________ شد در عرب این فسانه معلوم

خویشان و گزدیگان و پاکان  _________  جمع امده جمله دردناکان

رفتند در او نظاره کردند  _________دل خسته و جامه پاره کردند

در گریه شدند سوگواران  _________کردند برو سرشک باران

شستند به آب دیده پاکش  _________ دادن ز خاک هم به خاکش

پهلو گه دخمه را گشادند  _________ در پهلوی لیلیش نهادند

خفتند به ناز تا قیامت  _________ برخاست ز راهشان ملامت

یا رب چو به احتراز و پاکی   _________ رفتند ز عالم آن دو خاکی 

آسایش و لطف یارشان کن  _________ و آمرزش خود نثارشان کن

ما هم نزییم جاودانی  _________ نوبت چو به مارسد تو دانی 

نظامی گنجوی

+  الان قبرشون توی سوریه اس 

+ اگر شعرو خونده باشین هم متوجه میشین که کناره قبره لیلی رو باز میکنن و مجنون رو اونجا 

دفن میکنن

+ لیلی اصلا خوشگل نبوده .. اگر مجنون میخواست عاشق خوشگلی لیلی بشه هیچوقت

مجنون نمیشد