داشتم به اینده خودم فکر میکردم

مثلا پیر بشم چه شکلی میشم ... غرغرو میشم یا دوست داشتنی

نمیدونم ولی فقط اینو میدونم که دوست دارم تنها نباشمو رهام نکنن


خیلی آروم دارم تایپ میکنم تا صدای زیادی نداشته باشه چون تخته مامان بزرگم الان کنارمه 

هیسسسسسس

خوابیده !

از بیمارستان مرخص شده و الان خونه ماست .. 

ایشاا.. مثله همیشه بهش احترام بذارمو مهربون باشم

دیشب گذشتمو از بچگی تا الانم ..وقتایی که با مامان بزرگم بودمو مرور کردم که ببینم جایی 

بهش بی احترامی کردم یا نه ..

دیدم خداروشکر انگار همیشه خوب بودم ولی بازم به خدا گفتم منو ببخش اگر یه وقت ناخواسته 

ناراحتش کردم


تا یادم نرفته بگم که :

آره ..هستن ادم های خوب ..هستن پسر ها و  عروسهای خوب و بچه های خوب که به بزرگترشون

 بی احترامی نمیکنن

ولی همیشه درصده خوب ها کمتر از بد هاست

وقتی میرفتم بیمارستان برای ملاقات یه خانومه پیر روی ویلچر بود و یه اقا و خانوم همراهش بودن

چند بار اون اقا خانومی رو که روی ویلچر بود رو * این * خطاب کرد و چقدر اون لحظه دلم کباب شد

مطئنا ما هم دوست نداریم بچه هامون در اینده بهمون بگن این

من که دوست ندارم شمارو نمیدونم



+اوس جعفر منو یاده این اهنگ انداخت..چقدر قشنگه : (