امروز که از خواب بیدار شدم اینقدر هوا تاریک و بارونی بود

دلم میخواست امروز تعطیل باشه 

سر خوشانه گفتم بذار برم تلویزیونو روشن کنم شاید تعطیل باشه .. 

بعد گفتم نه بابا به خاطره یه بارون که تعطیل  نمیکنن اونم دانشگاه

بعد گفتم وا خب شاید تعطیل کنن منکه شانس ندارم یهو میرم ..باز باید برگردم 

دیگه روشن کردم خبری نبود ..

دانشگاه هم رفتم بچه ها خیلی دیر اومدن ..


+ حرفم نمیاد .. هه هه